صفحات

۱۳۸۹/۱۲/۹

باز رفتی و رفتی ز خویش

آتش زدی سوخته ها را
فروختی فرش زیر پارا

باز کردی کردار پیش
باز رفتی و رفتی زخویش

کرزی و کوچی و سیاف آنست که بود
قمبر بهسود بیکس و بی هست بود

بهسود و بامیان چی شد؟
اعتصاب آب و نان چی شد؟

کاه و ِگل، ِگل کند جاده را
جاده مردم همسایه را

نیلی و ورث، جز این وطن نیست؟
باچه بامیو، گل این چمن نیست؟

تو که رفتی، برو ز کنار مردمت
مردمت منفور ز شاخ و پا و دُمَت

دست مردم جمع در دامنت
حق مردم شا سُوار گردنت

این امید را مده بر باد هیچ
 تا نَشد، قصه ما در تاپ و پیچ

مردمم بیسواد توده است
حق مردم بر گلویم بسته است

عهد بسته ام با خدای خویش
تا زنده ام عهدم  رود پیش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر