دنیا فانی است. همه متولد شده اند و همه می میرند
و یا به عبارت دیگر، همه باید متولد شوند و همه باید بمیرند. کسی نیست که متولد
نشده شده باشد و کسی هم نیست نمیرد.
در حال حاضر، بیش از 6 میلیارد نفوس در کره خاکی
زنده گی می کنند و این 6 میلیارد نفروس100 سال بعد زنده نخواهند بود. یعنی در سال
1492، زمین میزبان انسان های دیگری خواهد بود.
متولد شدن و مردن اختیاری نیست. کسانی تصمیم می
گیرند و تو متولد می شوی و کسی هم تصمیم می گیرد و تو می میری.
زنده گی کردن، اختیاری است. «اختیار» در این
عبارت، مطلق نیست و ممکن کسانی اختیار زنده گی ترا تحدید و یا سلب نماید. ولی در
کل، زنده گی کردن یک امر اختیاری است و تحدید و سلب زنده گی هم استثنای بر این
قاعده.
زنده گی مال زنده ها است و زنده ها هم در گیرو
زنده گی اند. زنده شدن و زنده گی کردن، بودن و شدن اند. یعنی هم می باشی و هم می
شوی. بودنت جبری است و شدنت اختیاری است. یعنی باید باشی اما می توانی که شوی. همه
یک نوع اند ولی همه یکسان نیستند. یک نوع اند بخاطری اند که می باشند و یکسان
بخاطری نیستند که نمی شوند.
«زنده گی» و «مردن»؛ آغاز و انجام یک قصه اند، قصه یک انسان و یا قصه های انسان ها. اما نمی توان تشخیص کرد که کدام آغاز قصه و کدام هم انجام قصه می باشد؟ این عدم توانایی، فقط یک دلیل دارد. این دلیل هم، یک نوع نبودن قصه ها است.
گاهی، زنده گی آغاز یک قصه است و گاهی هم مردن آغاز یک قصه است. زنده گی در سرزمین زنده ها، یک آغاز است و مردن هم در سرزمین مرده ها، یک آغاز است.